در روزگار قدیم مردی برای دیداردوستش به منزل او رفت اما نه یک روز نه دو روز بلکه چند هفته در منزل آنها ماند.روزی زن صاحبخانه که از پذیرایی کردن خسته شده بود به شوهرش گفت:بیا فکری کنیم تا شاید بتوانیم این مهمان سمج را از خانه بیرون کنیم.فردا که به خانه آمدی منو کتک بزن و بگو چرا به کارهای خانه نمی رسی؟ و هر چه می گویم گوش نمی دهی؟ من هم با گریه و زاری پیش مهمان می روم و می گویم شما که چند هفته اینجا بودی و امروز عازم هستی بگو بدانم از من بدی دیده ای؟ اینطوری شاید او خجالت بکشد و برود مرد قبول کرد و فردای آن روز نقشه خود را اجرا کردند و زن به پیش مهمان رفت و آنچه را که می خواست به او گفت.مهمان با خونسردی تمام گفت:من که چند هفته اینجا هستم و چند هفته دیگر هم اینجا می مانم،از چشم بدی دیدم و از شما بدی ندیدم.